در این حالی که هستم ،چگونه در
هوایی نفس بکشم که در کنارت نیستم؟
در این جایی که هستم ،چگونه
بنشینم در این حال بی قراری ام …
دائم قدم میزنم ، پنجره را باز میکنم
و به خیال تو خیره میشوم به آن دور دستها
در این حسرت سرد ، جز خیال
بودنت همه چیز از سرم رفت …
چیزی که در دلم مانده ، تو هستی
که مرا تا اوج دلتنگی ها میکشانی
میکشانی به جایی که نای بی قراری را هم ندارم…
چون دلتنگی از دلم بی قرارتر شده ،
هنوز انتظار به سر نرسیده و دلم عاشق این انتظار شده
دیگر دردی ندارم که درون دلم نهفته شود
، مگر برایم جز نبودن تو درد دیگری هم در این دنیا است؟
بی خیال دنیا ، بی خیال این زندگی و تمام زیبایی هایش
، آنگاه که تو هستی زیباترین لحظه زندگی ام
به سوی من بیا ، به سوی منی که شب
و روزهایم یکی است ، به سوی منی که هر جا نگاه کنم، تو را
میبینم ، تا چشم بر روی هم میگذارم چشمانت را میبنم
و اینجاست که رویای زیبای چشمانت نمیگذارد
که بخوابم …نمیگذارد آرام بمانم ….
با دیدن دوباره تو همه چیز را از یاد میبرم
، نمیدانم کجا هستم و از کجا آمده ام
، تنها میدانم به عشق تو
است که با شوق به دیدار تو آمده ام…
نظرات شما عزیزان:
[ دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:,
] [ 12:2 ] [ ب ][