با یه قامت شکسته
با نگاهی مات و خسته
سرشو برده تو شونش
یه نفر تنها نشسته
توی تنهاییش یه درده
جای پای قلبی سرده
گل سرخی بوده اما
دیگه پژمرده و زرده
فارق از دیروز و فرداش
غرقه تو دریای درداش
حسرتش یه عشق نابه
که وفا کنه به عهداش...
تنهاییi still hope there will always be one |
با یه قامت شکسته با نگاهی مات و خسته سرشو برده تو شونش یه نفر تنها نشسته توی تنهاییش یه درده جای پای قلبی سرده گل سرخی بوده اما دیگه پژمرده و زرده فارق از دیروز و فرداش غرقه تو دریای درداش حسرتش یه عشق نابه که وفا کنه به عهداش... مگر میشود برای تخریب روح و قلب و احساس و دنیای یک انسان، تنها یک کلمه بگوییم : عزیزم عـــاشق ِ اون لــحظه ای هستم .. زنهايى كه چشمى به راهشان نيست ✔میدونی ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ؟ لب پشت بام نشست زنـدگــی انـگــار لب هایم آلزایمر گرفته و لبخند را
فراموش کرده است سیگار را میشناسد و بس . . .
دوباره دل هوای با تو بودن کرده
به سراغ من اگر می آیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ های هوا ،
پر قاصد ها ییست که خبر می آرند،
از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک .
روی شنها هم نقشهای
سم اسبان سواران ظریفی است
که صبح،به سر تپهی معراج شقایق رفتم
پشت هیچستان ،
چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا می آید.
آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی،
سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست.
به سراغ من اگر می آیید،
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من. چه تلخه …!
خـــــــــودت مجبور بشی بزاری بری اما دلت باهات نیاد ... راستش را بخواهی ...
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ !! ﺣﺴﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ,
با ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﺴﺘﯽ ... ﺑﺎﺵ ! ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﺍﺻﻼ ... ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ ! ﺍﺻﻼ ...
ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ! ﺑﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﻦ ... ﻋﺸﻖ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ...
ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻧﺪﻥ ... ﻭ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ !
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ... ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ... ﻧﺒﻮﺩﻥ ...
ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ... ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻥ ﺳﻬﻢ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻭ ﺩﺭﺩ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺷﺪ
ﻭ ﺳﻬﻢ ﺗﻮ... ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﻦ!
ﮔﻔﺘﻢ ، ﻣﻦ شکاک ﻧﯿﺴﺘﻢ ... ﻭﻟﯽ حسودم !!
ﻭ حسادت ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻡ ... ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ...
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ... ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ...
ﻋﺎﺷﻘﺖ ...ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ !
ﻭ ﺍﮔﺮ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﻧﺸﺪ !! ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ِ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ ﺷﻮ ...
ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩ !ﻭ ﺑﺪﺍﻥ ! ﮐﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ... ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﻮﺳﺖ حالا كه شده ايد امروزمحرم اسرارمن ،
حالا كه امروز اشكهايتان با خواندن غم نوشته هايم
جاری میکنید.. . بگذارید بگویم...
آنكه تور سفيد بر سر كشيد و رفت،
آنكه وقتي از پله ها پايين مي آمد همه اطرافیانش دست ميزدند.
و حالا در فاصله سي سانتي از جسمي چشم ميبندد و ميگشايد،
برایش...!
"گفته بودم پنهان كردن اشك پشت تلفن سخت است"
ولي نميدانم خفه كردن بغض ،و اشك ريختن بي صدا..
كنار يك جسم به اين نزديكي چقدر سختتر است. تو در این سوی آیینه ای ..
و من گمان ميكنم آنسوي آينه ي تو باشم... گفته بودم:
سهمیه هوای من هم برای تو !!! برای نفس
نفس زدن در آغوش او لازمت می شود عزیزم !!!
میدانم که در آغوش او آرامش نداری...
میدانم که قلبی که برای آرامش من می تپید...
ناآرام است...
میدانم که با خود میگویی...
من از این حس ناآرامت هیچ نمی دانم...
اینبار مینویسم از حس تو...
همیشه برای دل خود مینوشتم که آرام شوم...
اینبار برای آرامش دل تو مینویسم ...
از حس تو...
از چیزهایی که میخواهی بگویی برایم...
آری من خیلی چیزها را نمیدانم...
نمیدانم در آغوش او حس غریبگی میکنی یا نه...
ولی...
تو شدي زبان گوياي تمامی دردهايم ...
اینبار فقط گوش میدهم به دردهایت...
گویا دردو دلهای تو از زبان من جاری میشود...
اینبار گوش فرا میدهم و مینویسم از دردهای تو..
به تمام اشكهايي كه شبها روان شد قسم نميداني ،
نميفهمی،
چه سخت است اين نفس نفس زدن، در اين آغوش،
يادگرفته ام كه تنگ در آغوش بكشمش ...
از جان دل برايش مايه بگذارم...
با تمام وجود به عشق بازيش گرما بخشم..
ميداني چرا ،
نميداني،
فقط براي اينكه زودتر تمام شود،..
زودتر رها شوم،از این درد...
و اشك و بغض خفه كننده يكروز را روان كنم...
در تنهایی خودم... نميداني چقدر سخت است كه
از صبح تا شب لبخند بزني
و چرنديات ببافي و شب با تمام خستگي.
ساعتها نقش بازي كردنت.
باز هم در يك هم آغوشي تمام
همتت را بگماري تا بلكه ثانيه اي زودتر رها شوي..
از عذابی که ....بگذریم...گفتنش هم درد دارد...
خداي من چگونه در اين صبح وهم آلود
شدي زبان جان و دلم من دارم از اين بغض خفه كننده دق ميكنم
سرم دارد از تورم اشك هاي بر بالش نچكيده ميتركد
و تو شدي زبان گوياي دردهايم و تو آنسوي آينه تنها و رها درد ميكشي
و من اين سو مجبورم لبخندي تصنعي بزنم
و پا به پاي اين زندگي آنقدر بدوم
به اميد اينكه شب خواب در چشمها فرو رود
و من فرصت كنم...
در خفقاني ،مرگبار اشكهايم را روان كنم
نمیدانم کجای زندگی خود قرار دارم...
جسمم در یک سوی آیینه...
و قلبم و روحم در سوی دیگر آیینه...
دیگر حتی اشکهاهم امانم نمیدهند...
برای نوشتن دردهایت...
و باز...
در پایان حرفهایم...
اینجا که می آیید آهسته بیایید...
كه مبادا ترك بردارد شيشه نازك تنهاييم
تنهایی...
آروم آروم به نبودنت عادت میکنم...
چون هیچوقت داشتنت رو تجربه نکردم....
دیگه به داشتن چشمهای پر از حسرتم عادت کردم ...
سهم منم همینه تنهایی تنهایی تنهایی
انقدر این بغض گلومو سنگین کرده که حتی...
نمیتونم حرفامو اینجا بنویسم.
دیگه بی هوا خندیدن رو یاد گرفتم
دیگه تنهایی رو خیلی وقته یاد گرفتم .......
تو نگرانم نشو همه چیز را یاد گرفتم ...
یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی انکه تو باشی ...
یاد گرفتم نفس بکشم...
بی تو...و بیاد تو
یاد گرفتم چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطراتت پر کنم....
خوش به حال اونی که دستای تو رو میخواد بگیره...
یادت باشه هنوز تو قلبمی...
حسود نیستم ولی به شریک زندگیت حسودیم میشه...
مواظب خودت باش خداحافظ...
بدون ترس برای آینده آماده شو .
شک هایت را باور نکن وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
مهم این نیست که قشنگ باشی ،
مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی كوچك باش و عاشق... كه
عشق می داند آئین بزرگ كردنت را
نه رابطه خاص تو باکسی
نه به نقطه ی پایان رسیدن
زلال كه باشی، آسمان در توست می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود
اگر کسی بیش از حد می خندد، حتی به مسائل خیلی ساده
و معمولی؛او از درون به شدت اندوهگین است..
اگر کسی بیش از حد میخوابد، مطمئن باشید
که او احساس تنهایی میکند.
اگر کسی کمتر حرف میزند و یا در زمان حرف زدن
بسیار سریع صحبت میکند؛ این بدان معنی است
که رازی برای پنهان کردن دارد.
اگر کسی قادر نیست بگرید، او شخصیتی ضعیف است.
اگر کسی بطور غیر نرمال غذا میخورد،
از استرس و فشارِ زیاد رنج میبرد.
اگر کسی به سادگی میگرید،
حتی در برابر مسائل خیلی ساده، او فردی بی گناه و دل نازک است.
اگر کسی به سرعت عصبانی میشود،
حتی برای مسائل کوچک و پیش پا افتاده،
این بدان معناست که او عاشق شده است.
اگر به اطراف خود بخوبی نگاه کنید،
همه این موارد را خواهید یافت ...
دیگران را بفهمیم...
و خوب درکشان کنیم تا روابط اجتماعی خوبی داشته باشیم
ﺑﺎﺑﺎ ﻟﻨﮓ ﺩﺭﺍﺯ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻟﺨﻮﺷﯽ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﯽ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ! ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﻭ ﻣﯿﺮﺍﻧﯽ ﺍﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﻟﻢ ﻓﺮﻭ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ... ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﻏﺮﻭﺭ! ﺑﺎﺑﺎ ﻟﻨﮓ ﺩﺭﺍﺯ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻟﻄﻔﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻥ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ ... ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﻟﻔﺒﺎﯼ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺧﻄﻮﻁ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺧﻮﺍﻧﺪ ... ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﻢ !... ﺑﺎﺑﺎ ﻟﻨﮓ ﺩﺭﺍﺯِ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ... ﺣﺘﯽ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﻤﯿﺮﺳﻢ !... به ارزوی بچگی هایم رسیدم..............
چقدر دوست داشتم با اینکه نماز خواندن بلد نبودم....................
در صف اول نماز جماعت باشم...................
این بار نه تنها صف اول............
بلکه جلوتر از صف اول جای گرفته ام ..........
حتی جلوتر از پیش نماز ............
همه به من اقتدا می کنند ...........
چقدر مهم شده ام ...............
همه به سمتم می ایند ...................
رررررررررررررررررروی دست بلدم میکنند .................
چند قدم حرکتم میدهند......................
یک نفر فریاد می زند.........................................................................
..................................................................
بلند بگو ........................لا اله الا لله.............
ديه اش نصف ديه توست ومجازات زنايش باتو برابر.
مي تواند تنها يك همسرداشته باشد
وتو مختاربه داشتن چهارهمسرهستي !
براي ازدواجش اجازه ي ولي لازم است
وتوهرزماني بخواهي به لطف قانون گذارميتواني
ازدواج كني ........
اومادر مي شودوهمه جا مي پرسندنام پدر.....؟
،مادر مي شود،پيرمي شودومي ميرد.....
وقرن هاست كه او؛عشق مي كاردوكينه دروميكند......
،زمان جواني برباد
رفته اش را ميبيندودرقدم هاي لرزان مردش
؛گام هاي شتابزده ي جواني
؛سينه اي رابه ياد مي آوردكه تهي
ازدل بوده وپيري مردرفتن وفقط رفتن رادردل اوزنده مي كند............. واين رنج است آدم باید یکی رو داشته باشه ...
که وقتی دلش گرفت وحالش خوب نیست ...
حتی شده 4صبح ...!
زنگ یامسیج بزنه بهش...
اونم کلی قربون صدقش بره ...
که عشق خودمی ...مال خودمی ...
مگه من مردم تو غصه بخوری ...
تو هم بگی خدانکنه عشقممم
بعد آروم شی وآروم بخوابی
موافــقــیــد ؟؟
یک روز میرسد ...
یک ملافه ی سفید پایان میدهد ...
به من ...
به شیطنت هایم ...
به بازیگوشی هایم ...
به خنده های بلندم ...
روزی که همه بادیدن عکسم ...
بغض میکنند ومیگویند :
"دیوانه دلمان برای مسخره بازی هایت تنگ شده "
ﻣﺮﺩ ﻣنـ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﺳﺐ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﻧﻪ ﺑﺎ ﺑﻨﺰ ﺳﯿﺎﻩ!
ﻣﺮﺩ ﻣنـ ﺑﺎ ﺩﻭ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﻣﺮﺩ ﻣنـ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺏ ﭘﺮ ﻭ
ﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﺮﮐﺘﯽ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﺟﺎﯼ ﺷﻬﺮ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺍﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﻣﺮﺩ ﻣنـ ﺁﻧﻘﺪﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺍﺯ ﻗﺎﻣﺘﺶ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺷﺪ
ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ
ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺣﺮﻓﯽ ﺟز ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺑﺎﯾﺪ ﺯنـ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺣﺘﯽ
ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ گل ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ
ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺟﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﻪ ﻋﺸﻘﯽ ﺩﺍﺭﺩ …
ﻫﺰﺍﺭ ﮐﺎﺩﻭﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﻗﯿﻤﺖ ﭘﯿﺸﮑﺶ …
ﺑﺎﯾﺪ ﺯنـ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ
ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺳﺖ ﻓﺮﺍﺗﺮ
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺤﮑﻢ …
ﺍﻣﻦ ﺍﺳﺖ … ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ …
ﻣﺮﺩ ﻣن ﻣــــﺮﺩ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ … دلی که بردی ...
نگاهی که دزدیدی ...
احساسی که پژمردی ...
دستانی که میگرفتی ...
صدایی که شب ها باآن آرام میگرفتی...
نان ونمکی که خوردی...
حتی نمکدانی که شکستی...
همه حلالت ...
جزلرزدلم دراولین "بـوســه"حرامت باشد...
لحظه ای که مرا به گناه عادت دادی ورفتی...
به تو نرسیدم اما خیلی چیزارو یاد گرفتم...
یاد گرفتم بخاطر کسی که دوسش دارم باید دروغ نگم
یاد گرفتم هیچ کس ارزش شکوندن غرورم رو نداره
یاد گرفتم توی زندگی برای اونکه بفهمم
چقدر دوسم داره هرروز به یه بهانه دلشو بشکنم...
یاد گرفتم گریه هیچ کس رو باور نکنم
یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم
یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم
از چی بگم
میخوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم
تا دیگه عاشق نشه تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه
تو این زمونه کسی نباید احساستو بدونه وگرنه اون
تورو میشکونه
میخوام بشم همون آدم قبلی کسی که از سنگ بود
و دور و برش دیواری از سکوت و بی تفاوتی ...
دو روز دنیا ارزش این رو نداره که
بخواد همش به غم و غصه بگذره...
میخوام برم جایی که کسی منو نشناسه
اینجا نمیتونه جزیره بهشت من باشه...
میخوام تنها باشم... از خودم دور باشم ... نباشم....
در نقاشی هایم تنهاییم را پنهان میکنم…
در دلم دلتنگی ام را
در سکوتم حرفهای نگفته ام را
در لبخندم غصه هایم را
دل من
چه خردسال است!!!
ساده می نگرد،ساده میخندد،ساده می پوشد!
دل من
از تبار دیوارهای کاهگلی است!
ساده می افتد،ساده میشکند،ساده می میرد! عشق بیداد من باختن یعنی لحظه عشق جان سرزمین یعنی یعنی زندگی پاک عشق لیلی و قمار من مجنون در عشق یعنی ... شدن ساختن عشق كلبه وامق و یعنی عذرا عشق شدن من عشق فردای یعنی كودك مسجد یعنی الاقصی عشق من عشق آمیختن افروختن یعنی به هم عشق سوختن چشمهای یكجا یعنی كردن پر ز و غم دردهای گریه خون/ درد بیشمار عشق من یعنی الاسرار كلبه اسرار یعنی مخزن خارپشتی شدهام...
که ؛ تیغ هایش...
دنیای امنی برایش ساخته...
اما؛ حسرت نوازشی عاشقانه...
یک زن جوری عاشقت میشه
که حس میکنی هیچوقت از پیشت نمیره...
ولی وقتی که "میــــــــــشـــــــکـــــنـــــه"
جوری میـــــــــــره که حس میکنی هیچوقت عاشقت نبوده!!!
بی تـــــو ...
بــــا دلـــی تـــــنـــگــــ ...
بــــا بـغـضــــی سـخـتــــــ ...
واژه هــایمـــ را ، نــاهـمـاهـنـگـــ ، به روی ورق
می آورمـــــ ...
نــاگـهـانــــ امــــــــــــا ...
بـغـضـــ سـخـتـم ، از تــنــگــی ِ دلــــ دوامـــ
نـمـی آورد ..
مــی شـکـنـد ...
و واژه هـایــمـــ ، در قـطـره قـطـره ی "دلـتــنــگی
امــــ "،
غـــرق مـــی شـونــــد ... بـــدترین کاری که یه نفـــر میتونه با دلــت بکنـــه...
اینــه که باعــث بــشه ...
دیگـــه ذوق نکنــی از بــــــودن هیــچ کســـ !!
رفت ؟!
بسلامت ....
من خدا نیستم بگویم : صد بار اگر توبه شکستی " باز آی "
آنکه رفت به حرمت آنچه با خود برد "حق" بازگشت ندارد ... انقــــدر مینـــــویسَمـ
تـــآ یــــ ک روز رویِ همـــین صفــــحه بخــــوانی:
بــ ه دَرَک اگــــر رَفــت!!!
آنچه نادیدنی بود از مردم دنیا دیدم ،
باورم گشت آرامش نابینا از چیست..........!
گاهی اشتباهمان در زندگی این است....
که به برخی آدمها جایگاهی می بخشیم ...
که هرگز "لیاقت" آنرا ندارند!!! برای هـــــــــــــــــر کســــــــــــــی میتوان خندید.........
اما..........
تنها...
در آغوش یک نفر میتوان گریستــــــــــــــــــ راهــ کـِـﮧ میـروے
میـخواهـَـم مـُـراقبـَـت باشَم
تـــُــو فــَـقـَـط بـَــراے مـَـنے••• در این حالی که هستم ،چگونه در
هوایی نفس بکشم که در کنارت نیستم؟
در این جایی که هستم ،چگونه
بنشینم در این حال بی قراری ام …
دائم قدم میزنم ، پنجره را باز میکنم
و به خیال تو خیره میشوم به آن دور دستها
در این حسرت سرد ، جز خیال
بودنت همه چیز از سرم رفت …
چیزی که در دلم مانده ، تو هستی
که مرا تا اوج دلتنگی ها میکشانی
میکشانی به جایی که نای بی قراری را هم ندارم…
چون دلتنگی از دلم بی قرارتر شده ،
هنوز انتظار به سر نرسیده و دلم عاشق این انتظار شده
دیگر دردی ندارم که درون دلم نهفته شود
، مگر برایم جز نبودن تو درد دیگری هم در این دنیا است؟
بی خیال دنیا ، بی خیال این زندگی و تمام زیبایی هایش
، آنگاه که تو هستی زیباترین لحظه زندگی ام
به سوی من بیا ، به سوی منی که شب
و روزهایم یکی است ، به سوی منی که هر جا نگاه کنم، تو را
میبینم ، تا چشم بر روی هم میگذارم چشمانت را میبنم
و اینجاست که رویای زیبای چشمانت نمیگذارد
که بخوابم …نمیگذارد آرام بمانم ….
با دیدن دوباره تو همه چیز را از یاد میبرم
، نمیدانم کجا هستم و از کجا آمده ام
، تنها میدانم به عشق تو
است که با شوق به دیدار تو آمده ام… جـغـد گـفـت:
خـدایـا ... آدم هـایـت مـن و آوازهـایـم را دوسـت نـدارنـد ...
خـدا گـفـت: آوازهـای تـو بـوی دل کـنـدن مـی دهـنـد ... و آدم هـا عـاشـق دل بـسـتن انـد ... امـا تـو بـخـوان ... و هـمـیـشـه بـخـوان ... کـه آواز تـو، حـقـیـقـت اسـت و طـعـم حـقـیـقـت، هميشه تلخ است !
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ.ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﻮﯼ.ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯿﺸﻮﯼ.ﺩﻝ ﻣﯿﺒﻨﺪﯼ.ﺗﻨﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﯽ.ﻧﻪ ﺍﺯﺭﻭﯼ ﻫﻮﺱ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ.ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺯﺩﯼ ﻣﯿﺮﻭدﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧﯽ ﻭﺧﻮﺩﺕ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﯾﮏ " ﻫﺮﺯﻩ " ﺍﯼ ﻭﺍﻭ ﮐﻤﯽ "ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺯﯼ " ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ سلام روزگار...
چه میکنی بانامردی مردمان....
من هم اگربگذارند....
دارم خرده های دلم راچسب میزنمووو
راستی....
این دل دل میشود؟ وقتی کسی را عاشق خودت میکنی...
در برابرش مسئولی...
در برابر اشکهایش...
شکستن غرورش....
لحظه های شکستن در تنهایی....
و اگر یادت برود!!
در جایی دیگر سرنوشت به یادت خواهد آورد دلت که شکست
سرت رابگیربالا
تلافی نکن فرریاد نزن، شرمگین نباش،
حواست باشد؛دل شکسته،گوشه هایش تیزاست
مبادادل ودست ادمی راکه روزی دلدارت بودزخمی کنی
مباداکه فراموش کنی روزی شادیش ارزویت بود
صبورباش وساکت
بغضت راپنهان کن
رنجت راپنهان تر میخواهم بمانم تنها
و دق کنم
در تنهایی ِ این چار دیواری..
و نفرین کنم
کسی را که تلفن همراه را آفرید!
که هر وقت
دلم برای صدایت تنگ میشود ٬
در دسترس نباشی
و هر وقت
به لحظه ی دیدارت محتاجم ٬
خاموشش کنی! میخواهم برای همیشه خاموش شوم...
یا
بروم جایی که
هیچ مشترکی
صدای بوق ِ آزادم را نشنود!
در دسترس نباشم ٬ همین
همه چیز را یاد گرفته ام
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم عزيزم تو نگرانم نشو !! همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم ! عزيزم تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ... که چگونه.....!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم .... عزيزم تو نگرانم نشو !! فراموش کردنت را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت ...
نام :غریب
محل تولد :سراب عشق شغل:ناظر به دنیای پوچ
عشق:شعله کوله بار:حسرت خودم:شمع گناه:عاشقی یادم:تنهایی آرزو:مرگ نام مادر:سلطان غم نام پدر:کوه رنج محل محکومیت:شهر غربت مجازات:انتظار امید:به خدا
دوست:خدا قاضی:خدا عشق:خدا ولی...... شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت ازیادم
خداحافظ واین یعنی در اندوه تو میمرم
در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم
وبی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
وبرف نا امیدی ب سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق و از دلبستگی هایم؟
چگونه می روی با اینکه می بینی چه تنهایم؟
خداحافظ ،تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ، بدون تو گمان کردی که میمانم
خداحافظ، بدون من یقین دارم که میمانی |
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |