پـــانیک چـــت

وبلاگ-کد لوگو و بنر
تنهایی

 

 

 

 

 

 

 

با یه قامت شکسته

با نگاهی مات و خسته

سرشو برده تو شونش

یه نفر تنها نشسته

توی تنهاییش یه درده

جای پای قلبی سرده

گل سرخی بوده اما

دیگه پژمرده و زرده

فارق از دیروز و فرداش

غرقه تو دریای درداش

حسرتش یه عشق نابه

که وفا کنه به عهداش...

[ شنبه 15 شهريور 1393برچسب:,

] [ 17:37 ] [ ب ]

[ ]

مگر میشود برای تخریب روح و قلب و احساس و دنیای یک انسان، تنها یک کلمه بگوییم :

"ببخشید"

مگر میشود عمری را هدر داد و خوشبختی را گرفت و بازهم گفت : "جبران میکنم"

مگر میشود غرور کسی را جلوی دیگران خرد کرد و با یک کلمه "ببخشید" غرور له شده اش را پیوند بزنی

مگر میشود در مورد کسی زود قضاوت کرد اما وقتی متوجه اشتباه خود میشوی بگوئی "ببخشید"

با گفتن ببخشید : چه چیز را میشود جبران کرد؟چه چیزی را میشود بخشید؟

گاهی چیزی برای جبران نیست  ....کاری که بتواند اندکی مرهم درد باشد، نیست.

گذشت هم جایی ندارد ....وقتی آگاهانه میدانیم  دست به کشتار هویت و

شخصیت کسی میزنیم ....انتظار بخشش هم نابجاست ....

شخصیت کسی را که با گفتن توهین به آشوب کشیدی ، با گفتن ببخشید آرام نمی شود ...

وقتی رشته مهربانی را که نازک شده است بجای ضخامت،ازهم میگسلانیم ؛

وقتی شانه ای که پناه اشکهایی است را بجای پیشکش ،دریغ میکنیم؛

وقتی بجای آرامش ،دغدغه هدیه میکنیم ؛

وقتی بجای شادی ، اشک می آفرینیم ......؛

چگونه زمزمه کنیم "ببخش "....

فرصت جبران نیست ،شاید زمان باشد اما چیزی برای جبران نیست .....

[ سه شنبه 24 تير 1393برچسب:,

] [ 9:26 ] [ ب ]

[ ]

عزیزم

من را ببخش اگر فرصت هایم را برای دوست داشتنت خرج می کنم...

من را ببخش اگر به فردایمان فکر می کنم...

من را ببخش اگر شب ها خوابم نمی برد بی تو...

من را ببخش که فقط به تو فکر می کنم و کمتر می نویسم...

اما...

تو را می بخشم که همیشه،همه جا در فکرم هستی...!

[ سه شنبه 24 تير 1393برچسب:,

] [ 9:11 ] [ ب ]

[ ]

عـــاشق ِ اون لــحظه ای هستم ..

کـه عـشقـم اسـمم ُ جـوری صــدا مـیکنه ، کـه نـمیتونـم در جـوابـش چـیزی بـگم جـــز:

((جـــــان دلـــم؟؟؟))  

[ سه شنبه 24 تير 1393برچسب:,

] [ 9:9 ] [ ب ]

[ ]

زنهايى كه چشمى به راهشان نيست

زنهايى كه زيباييشان در اندام،

و لوندىِ رفتارشان نيست

زنهايى كه نه رقابت ميكنند،

و نه حسادت ..!

آرام از كنارت ميگذرند،

نه جلب توجه ميكنند،

و نه توجه ات را ميخواهند!

زنهايى كه ساده ميپوشند

ساده حرف ميزنند

و ساده ميبخشند....!

اينها زنهايى هستند،

كه احساساتشان ريشه در آسمان دارد،

كه عشق

برايشان كافى نيست!

و اگر روزى تو را به دنياى خود راه دهند،

خيالِ بازگشت ، به خودىِ خود ،

از حافظه ات پاك ميشود..!

كافيست، ساده، صادق، و پيوسته ،باشى،

تا معنىِ دل به دريا زدن

دريا دل بودن را با همه ى وجودت لمس كنى...

اين زنها را دست كم نگير

اينها خدايانِ عشقهاى زمينى و وارثان عشقهاى آسمانى اند...

[ دو شنبه 23 تير 1393برچسب:,

] [ 10:6 ] [ ب ]

[ ]

✔میدونی ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ؟



❥• یعنی ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭﺗﻪ

ﯾﻬﻮ ﺩﻣﺎﻏﺸﻮ ﺑﮑﺸﯽ ﺗﺎ ﭼﺸﺎﺵ ﭘﺮ ﺍﺷﮏ ﺑﺸﻪ

ﺑﮕﻪ ﺁﺧﻪ ﻣﮕﻪ ﺧﻞ ﺷﺪﯼ ؟

ﺑﮕﯽ ﺁﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻞ ِﺗﻮ !



❥•وقتی ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺑﺤﺚ ﻣﯿﮑﻨﻪ

ﭼﺸﻤﺎﺗﻮ ﺭﯾﺰ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﮕﯽ

ﺧﺎﮎ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ

ﺑﺎﺯ ﺗﻮ ﺍﺧﻢ ﮐﺮﺩﯼ ؟

ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻬﺖ ﻧﻤﯿﺎﺩ ؟

ﺍﺻﻼً ﮔﻮﺵ ﻧﻤﯿﺪﯼ ﻫﺎ !

ﺑﻌﺪ ﺗﺎ ﺑﯿﺎﺩ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻪ

ﺑﮕﯽ ﭼﯽ ﮔﻔﺘﯽ ؟ ؟؟

ﺩﻭﺳﻢ ﺩﺍﺭﯼ ؟

ﺧﺐ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﻨﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ !



❥•یعنی بگیری محکم گازش بگیری که جیغش دربیاد

بگی لوووس!دردت اومد؟

خب بده جاشو بوس کنم:|





❥•دﯾﻮﻭﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ

ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻦ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺟﻤﻊ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﻭ

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ

ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ

ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ

ﯾﻬﻮ ﻭﺳﻂ ﺣﺮﻓﺶ ﺑﭙﺮﯼ ﻭ ﺑﮕﯽ

ﺗﻮ ﭘﺮﺍﻧﺘﺰ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ

ﻣﻦ ﺍﯾﺸﻮﻧﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺎﺷﻘﺸﻢ

ﺧﺐ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ



❥•یعنی اینکه ساعت 5 صب که خوابه

آب بریزی رو سروصورتش

و وقتی بیدار شد

بگی دلم برات تنگ شد چقد میخوابی!!



❥•دﯾﻮﻭﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻪ
ﻣﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻘﺪ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺍی
َ

[ دو شنبه 23 تير 1393برچسب:,

] [ 10:3 ] [ ب ]

[ ]

لب پشت بام نشست



سیگاری دود کرد



پک آخر راکشید



به جای ته مانده سیگار



خودش را به پایین پرت کرد



جوان خسته بود ...

[ دو شنبه 23 تير 1393برچسب:,

] [ 9:53 ] [ ب ]

[ ]

زنـدگــی انـگــار

تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !!

هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام

هـول میزنــد

بـــرای ضـربــه بـعــد .... !

کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی ...

خـیــالـت راحـت !!....

خـسـتـگــی ِ مــن

بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود ...

[ دو شنبه 23 تير 1393برچسب:,

] [ 9:30 ] [ ب ]

[ ]

لب هایم آلزایمر گرفته و لبخند را

 

فراموش کرده است سیگار را میشناسد و بس . . .


همین نزدیکی بود کجاست فندک شکسته ی من ؟

[ دو شنبه 23 تير 1393برچسب:,

] [ 8:43 ] [ ب ]

[ ]

دوباره دل هوای با تو بودن کرده



نگو این دل دوریه عشقتو باور کرده


دل من خسته از این دست به دعاها بردن


همه ی آرزوهام با رفتن تو مردن  

[ دو شنبه 23 تير 1393برچسب:,

] [ 8:38 ] [ ب ]

[ ]

سهراب سپهری

به سراغ من اگر می آیید،

 

پشت هیچستانم.

 

پشت هیچستان جایی است.

 

پشت هیچستان رگ های هوا ،

 

پر قاصد ها ییست که خبر می آرند،

 

از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک .

 

روی شنها هم نقشهای

 

سم اسبان سواران ظریفی است

 

که صبح،به سر تپهی معراج شقایق رفتم

 

پشت هیچستان ،

 

چتر خواهش باز است:

 

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،

 

زنگ باران به صدا می آید.

 

آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی،

 

سایه ی نارونی تا ابدیت  جاریست.

 

به سراغ من اگر می آیید،

 

نرم و آهسته بیایید

 

مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.

[ سه شنبه 10 تير 1393برچسب:,

] [ 8:44 ] [ ب ]

[ ]

چه تلخه …!

 

خـــــــــودت مجبور بشی بزاری بری اما دلت باهات نیاد ...

راستش را بخواهی ...

 

 

ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ !! ﺣﺴﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ,

 

با ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﺴﺘﯽ ... ﺑﺎﺵ ! ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﺍﺻﻼ ...

ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ ! ﺍﺻﻼ ...

 

ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ! ﺑﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﻦ ... ﻋﺸﻖ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ...

 

 ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻧﺪﻥ ... ﻭ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ !

 

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ... ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ... ﻧﺒﻮﺩﻥ ...

 

ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ... ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻥ ﺳﻬﻢ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻭ ﺩﺭﺩ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺷﺪ

 

 ﻭ ﺳﻬﻢ ﺗﻮ... ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﻦ!

 

 ﮔﻔﺘﻢ ، ﻣﻦ شکاک ﻧﯿﺴﺘﻢ ... ﻭﻟﯽ حسودم !!

 

ﻭ حسادت ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻡ ... ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ...

 

 ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ... ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ...

 

 ﻋﺎﺷﻘﺖ ...ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ !

 

ﻭ ﺍﮔﺮ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﻧﺸﺪ !! ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ِ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ ﺷﻮ ...

 

ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩ !ﻭ ﺑﺪﺍﻥ ! ﮐﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ...

 

 ﻫﻤﯿﺸﻪ ... ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﻮﺳﺖ

[ سه شنبه 10 تير 1393برچسب:,

] [ 8:41 ] [ ب ]

[ ]

حالا كه شده ايد امروزمحرم اسرارمن ،

 

حالا كه امروز اشكهايتان با خواندن غم نوشته هايم

 

جاری میکنید..

.

بگذارید بگویم...

 

 

 

آنكه تور سفيد بر سر كشيد و رفت،

 

 آنكه وقتي از پله ها پايين مي آمد همه اطرافیانش دست ميزدند.

 

و حالا در فاصله سي سانتي از جسمي چشم ميبندد و ميگشايد،

 

برایش...!

 

"گفته بودم پنهان كردن اشك پشت تلفن سخت است"

 

ولي نميدانم خفه كردن بغض ،و اشك ريختن بي صدا..

 

 كنار يك جسم به اين نزديكي چقدر سختتر است. تو در این سوی آیینه ای ..

 

و من گمان ميكنم آنسوي آينه ي تو باشم... گفته بودم:

 

سهمیه هوای من هم برای تو !!! برای نفس

 

 

نفس زدن در آغوش او لازمت می شود عزیزم !!!

 

میدانم که در آغوش او آرامش نداری...

 

میدانم که قلبی که برای آرامش من می تپید...

 

ناآرام است...

 

میدانم که با خود میگویی...

 

من از این حس ناآرامت هیچ نمی دانم...

 

اینبار مینویسم از حس تو...

 

همیشه برای دل خود مینوشتم که آرام شوم...

 

اینبار برای آرامش دل تو مینویسم ...

 

از حس تو...

 

از چیزهایی که میخواهی بگویی برایم...

 

آری من خیلی چیزها را نمیدانم...

 

نمیدانم در آغوش او حس غریبگی میکنی یا نه...

 

ولی...

 

تو شدي زبان گوياي تمامی دردهايم ...

 

اینبار فقط گوش میدهم به دردهایت...

 

گویا دردو دلهای تو از زبان من جاری میشود...

 

اینبار گوش فرا میدهم و مینویسم از دردهای تو..

 

به تمام اشكهايي كه شبها روان شد قسم نميداني ،

 

 نميفهمی،

 

چه سخت است اين نفس نفس زدن، در اين آغوش،

 

يادگرفته ام كه تنگ در آغوش بكشمش ...

 

از جان دل برايش مايه بگذارم...

 

 با تمام وجود به عشق بازيش گرما بخشم..

 

 ميداني چرا ،

 

 نميداني،

 

فقط براي اينكه زودتر تمام شود،..

 

زودتر رها شوم،از این درد...

 

و اشك و بغض خفه كننده يكروز را روان كنم...

 

در تنهایی خودم... نميداني چقدر سخت است كه

 

 از صبح تا شب لبخند بزني

 

و چرنديات ببافي و شب با تمام خستگي.

 

 ساعتها نقش بازي كردنت.

 

باز هم در يك هم آغوشي تمام

 

 همتت را بگماري تا بلكه ثانيه اي زودتر رها شوي..

 

از عذابی که ....بگذریم...گفتنش هم درد دارد...

 

خداي من چگونه در اين صبح وهم آلود

 

 شدي زبان جان و دلم من دارم از اين بغض خفه كننده دق ميكنم

 

 سرم دارد از تورم اشك هاي بر بالش نچكيده ميتركد

 

 

و تو شدي زبان گوياي دردهايم و تو آنسوي آينه تنها و رها درد ميكشي

 

 و من اين سو مجبورم لبخندي تصنعي بزنم

 

 و پا به پاي اين زندگي آنقدر بدوم

 

 به اميد اينكه شب خواب در چشمها فرو رود

 

 و من فرصت كنم...

 

 در خفقاني ،مرگبار اشكهايم را روان كنم

 

نمیدانم کجای زندگی خود قرار دارم...

 

جسمم در یک سوی آیینه...

 

و قلبم و روحم در سوی دیگر آیینه...

 

دیگر حتی اشکهاهم امانم نمیدهند...

 

برای نوشتن دردهایت...

 

و باز...

 

در پایان حرفهایم...

 

اینجا که می آیید آهسته بیایید...

 

 كه مبادا ترك بردارد شيشه نازك تنهاييم

 

[ سه شنبه 10 تير 1393برچسب:,

] [ 8:38 ] [ ب ]

[ ]

تنهایی...

 

آروم آروم به نبودنت عادت میکنم...

 

چون هیچوقت داشتنت رو تجربه نکردم....

 

دیگه به داشتن چشمهای پر از حسرتم عادت کردم ...

 

سهم منم همینه تنهایی تنهایی تنهایی

 

انقدر این بغض گلومو سنگین کرده که حتی...

 

نمیتونم حرفامو اینجا بنویسم.

 

دیگه بی هوا خندیدن رو یاد گرفتم

 

دیگه تنهایی رو خیلی وقته یاد گرفتم .......

 

تو نگرانم نشو همه چیز را یاد گرفتم ...

 

یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی انکه تو باشی ...

 

یاد گرفتم نفس بکشم...

 

بی تو...و بیاد تو

 

یاد گرفتم چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...

 

و جای خالی ات را با خاطراتت پر کنم....

 

 

خوش به حال اونی که دستای تو رو میخواد بگیره...

 

یادت باشه هنوز تو قلبمی...

 

حسود نیستم ولی به شریک زندگیت حسودیم میشه...

 

  مواظب خودت باش خداحافظ...

[ سه شنبه 10 تير 1393برچسب:,

] [ 8:34 ] [ ب ]

[ ]

 


از خدا پرسیدم:


 خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟


 خدا جواب داد :


 گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،


 با اعتماد زمان حالت را بگذران


 و

 بدون ترس برای آینده آماده شو .


 ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

 شک هایت را باور نکن وهیچگاه به باورهایت شک نکن .


 زندگی شگفت انگیز است


 فقط
 اگربدانید که چطور زندگی کنید

 مهم این نیست که قشنگ باشی ،


 قشنگ این است که مهم باشی!


 حتی برای یک نفر

 مهم نیست شیر باشی یا آهو

 مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی

 كوچك باش و عاشق...

 كه

 

 عشق می داند آئین بزرگ كردنت را

 


 بگذارعشق خاصیت تو باشد

 نه

 رابطه خاص تو باکسی


  موفقیت پیش رفتن است

 

 نه

 به نقطه ی پایان رسیدن


 فرقى نمی كند گودال آب كوچكی باشی یا دریای بیكران...

 

 زلال كه باشی، آسمان در توست

[ سه شنبه 10 تير 1393برچسب:,

] [ 8:27 ] [ ب ]

[ ]

می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود



همان دل های بزرگی که جای من در آن است،



آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.




دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!


هنوز من هستم.


هنوز خدایت همان خداست!


هنوز روحت از جنس من است!


اما من نمی خواهم تو همان باشی!


تو باید در هر زمان بهترین باشی.



نگران شکستن دلت نباش!


می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.



و جنسش عوض نمی شود ...


و می دانی که من شکست ناپذیر هستم ...


و تو مرا داری ...برای همیشه!


چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...



چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...



چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،



صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام.



درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!


دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...



می خواهم شاد باشی ...



این را من می خواهم ...


تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.



من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)


و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...


نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.



شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟


اما، نه من هم دل به دلت بیدارم.



فقط کافیست خوب گوش بسپاری.


و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن.....

[ سه شنبه 10 تير 1393برچسب:,

] [ 8:23 ] [ ب ]

[ ]

 

 

اگر کسی بیش از حد می خندد، حتی به مسائل خیلی ساده

 

و معمولی؛او از درون به شدت اندوهگین است..

 

اگر کسی بیش از حد میخوابد، مطمئن باشید

 

که او احساس تنهایی میکند.

 

اگر کسی کمتر حرف میزند و یا در زمان حرف زدن

 

بسیار سریع صحبت میکند؛ این بدان معنی است

 

که رازی برای پنهان کردن دارد.

 

 

اگر کسی قادر نیست بگرید، او شخصیتی ضعیف است.

 

 

اگر کسی بطور غیر نرمال غذا میخورد،

 

از استرس و فشارِ زیاد رنج میبرد.

 

 

اگر کسی به سادگی میگرید،

 

 

حتی در برابر مسائل خیلی ساده، او فردی بی گناه و دل نازک است.

 

 

اگر کسی به سرعت عصبانی میشود،

 

 

حتی برای مسائل کوچک و پیش پا افتاده،

 

 

این بدان معناست که او عاشق شده است.

 

 

اگر به اطراف خود بخوبی نگاه کنید،

 

همه این موارد را خواهید یافت ...

 

دیگران را بفهمیم...

 

و خوب درکشان کنیم تا روابط اجتماعی خوبی داشته باشیم

[ سه شنبه 10 تير 1393برچسب:,

] [ 8:18 ] [ ب ]

[ ]

[ دو شنبه 9 تير 1393برچسب:,

] [ 20:30 ] [ ب ]

[ ]

 

ﺑﺎﺑﺎ ﻟﻨﮓ ﺩﺭﺍﺯ ﻋﺰﯾﺰﻡ

ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻟﺨﻮﺷﯽ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ

ﻧﺪﺍﻧﯽ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ!

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﻭ ﻣﯿﺮﺍﻧﯽ ﺍﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭﻭﻥ

ﺩﻟﻢ ﻓﺮﻭ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ... ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﻏﺮﻭﺭ!

ﺑﺎﺑﺎ ﻟﻨﮓ ﺩﺭﺍﺯ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻟﻄﻔﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ

ﺑﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻥ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ ...

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﻟﻔﺒﺎﯼ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺧﻄﻮﻁ

ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺧﻮﺍﻧﺪ ... ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﻡ

ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﻢ !...

ﺑﺎﺑﺎ ﻟﻨﮓ ﺩﺭﺍﺯِ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ

ﺩﺍﺭﻡ ... ﺣﺘﯽ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺁﻥ

ﻧﻤﯿﺮﺳﻢ !...

[ دو شنبه 9 تير 1393برچسب:,

] [ 20:24 ] [ ب ]

[ ]

به ارزوی بچگی هایم رسیدم..............

 

چقدر دوست داشتم با اینکه نماز خواندن بلد نبودم....................

 

در صف اول نماز جماعت باشم...................

 

این بار نه تنها صف اول............

 

بلکه جلوتر از صف اول جای گرفته ام ..........

 

حتی جلوتر از پیش نماز ............

 

همه به من اقتدا می کنند ...........

 

چقدر مهم شده ام ...............

 

همه به سمتم می ایند ...................

 

رررررررررررررررررروی دست بلدم میکنند .................

 

چند قدم حرکتم میدهند......................

 

یک نفر فریاد می زند.........................................................................

 

 

..................................................................

 

 

بلند بگو ........................لا اله الا لله.............

 

[ پنج شنبه 29 خرداد 1393برچسب:,

] [ 8:49 ] [ ب ]

[ ]

 

ديه اش نصف ديه توست ومجازات زنايش باتو برابر.

 

مي تواند تنها يك همسرداشته باشد

 

 

وتو مختاربه داشتن چهارهمسرهستي !

 

براي ازدواجش اجازه ي ولي لازم است

 

 

وتوهرزماني بخواهي به لطف قانون گذارميتواني

 

 

ازدواج كني ........

 

 

 

 

 

                                            

  اومادر مي شودوهمه جا مي پرسندنام پدر.....؟

 

 

 

،مادر مي شود،پيرمي شودومي ميرد.....

 

وقرن هاست كه او؛عشق مي كاردوكينه دروميكند......

 

 

 

،زمان جواني برباد 

                                        

                                                                

رفته اش را ميبيندودرقدم هاي لرزان مردش

 

؛گام هاي شتابزده ي   جواني  

 

 

 

؛سينه اي رابه ياد مي آوردكه تهي 

 

  

ازدل  بوده وپيري مردرفتن

 

 

وفقط رفتن رادردل اوزنده مي كند.............

 

 

  واين رنج است

[ چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:,

] [ 22:28 ] [ ب ]

[ ]

  آدم باید یکی رو داشته باشه ...

 

 که وقتی دلش گرفت وحالش خوب نیست ...

 

 حتی شده 4صبح ...!

 

 زنگ یامسیج بزنه بهش...

 

 اونم کلی قربون صدقش بره ...

 

 که عشق خودمی ...مال خودمی ...

 

مگه من مردم تو غصه بخوری ...

 

تو هم بگی خدانکنه عشقممم

 

بعد آروم شی وآروم بخوابی

 

 موافــقــیــد ؟؟

 

 

[ چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:,

] [ 22:16 ] [ ب ]

[ ]

یک روز میرسد ...

 

 یک ملافه ی سفید پایان میدهد ...

 

  به من ...

 

  به شیطنت هایم ...

 

  به بازیگوشی هایم ...

 

  به خنده های بلندم ...

 

روزی که همه بادیدن عکسم ...

 

 بغض میکنند ومیگویند :

 

"دیوانه دلمان برای مسخره بازی هایت تنگ شده "

[ چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:,

] [ 22:10 ] [ ب ]

[ ]

                                                

ﻣﺮﺩ ﻣنـ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﺳﺐ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ

 

 

ﻧﻪ ﺑﺎ ﺑﻨﺰ ﺳﯿﺎﻩ!

 

 

ﻣﺮﺩ ﻣنـ ﺑﺎ ﺩﻭ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ

 

 

ﻣﺮﺩ ﻣنـ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺏ ﭘﺮ ﻭ

 

 

ﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﺮﮐﺘﯽ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﺟﺎﯼ ﺷﻬﺮ

 

 

ﮐﻪ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺍﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ

 

 

ﻣﺮﺩ ﻣنـ ﺁﻧﻘﺪﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ

 

 

ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

 

 

ﺍﺯ ﻗﺎﻣﺘﺶ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺷﺪ

 

 

ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ

 

 

ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺣﺮﻓﯽ ﺟز ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ

 

 

ﺑﺎﯾﺪ ﺯنـ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺣﺘﯽ

 

 

ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ گل ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ

 

 

ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺟﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ

 

 

ﭼﻪ ﻋﺸﻘﯽ ﺩﺍﺭﺩ …

 

ﻫﺰﺍﺭ ﮐﺎﺩﻭﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﻗﯿﻤﺖ ﭘﯿﺸﮑﺶ …

 

 

ﺑﺎﯾﺪ ﺯنـ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ

 

 

ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺳﺖ ﻓﺮﺍﺗﺮ

 

 

ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺤﮑﻢ …

 

 

ﺍﻣﻦ ﺍﺳﺖ … ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ …

 

 

ﻣﺮﺩ ﻣن ﻣــــﺮﺩ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ …

[ چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:,

] [ 21:57 ] [ ب ]

[ ]

 

دلی که بردی ...

 

نگاهی که دزدیدی ...

 

احساسی که پژمردی ...

 

دستانی که میگرفتی ...

 

صدایی که شب ها باآن آرام میگرفتی...

 

نان ونمکی که خوردی...

 

حتی نمکدانی که شکستی...

 

همه حلالت ...

 

جزلرزدلم دراولین "بـوســه"حرامت باشد...

 

لحظه ای که مرا به گناه عادت دادی ورفتی...

[ چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:,

] [ 21:52 ] [ ب ]

[ ]

به تو نرسیدم اما خیلی چیزارو یاد گرفتم...

 

یاد گرفتم بخاطر کسی که دوسش دارم باید دروغ نگم

 

یاد گرفتم  هیچ کس ارزش شکوندن غرورم رو نداره

 

یاد گرفتم توی زندگی برای اونکه بفهمم

 

چقدر دوسم داره هرروز به یه بهانه دلشو بشکنم...

 

یاد گرفتم گریه هیچ کس رو باور نکنم

 

یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم

 

یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم

 

از چی بگم

 

میخوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم

 

تا دیگه عاشق نشه تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه

 

تو این زمونه کسی نباید احساستو بدونه وگرنه اون

 

تورو میشکونه 

 

میخوام بشم همون آدم قبلی کسی که از سنگ بود

 

و دور و برش دیواری از سکوت و بی تفاوتی ...

 

دو روز دنیا ارزش این رو نداره که

 

بخواد همش به غم و غصه بگذره...

 

میخوام برم جایی که کسی منو نشناسه

 

اینجا نمیتونه جزیره بهشت من باشه...

 

میخوام تنها باشم... از خودم دور باشم ... نباشم....

[ چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:,

] [ 21:41 ] [ ب ]

[ ]

 

در نقاشی هایم تنهاییم را پنهان میکنم…

 

 در دلم دلتنگی ام را

 

 در سکوتم حرفهای نگفته ام را

 

 

 در لبخندم غصه هایم را

 

 دل من

 

 چه خردسال است!!!

 

 ساده می نگرد،ساده میخندد،ساده می پوشد!

 

دل من

 

از تبار دیوارهای کاهگلی است!

 

 ساده می افتد،ساده میشکند،ساده می میرد!

[ چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:,

] [ 21:33 ] [ ب ]

[ ]

عشق                                         بیداد   من

باختن                  یعنی                     لحظه                 عشق

جان                         سرزمین           یعنی                           یعنی

زندگی                                   پاک   عشق                                 لیلی و

قمار                                           من                                       مجنون

در                              عشق یعنی ...           شدن

ساختن                                                                                 عشق

كلبه                                                                        وامق و

یعنی                                                                   عذرا

عشق                                                           شدن

  من                                                عشق

 فردای                                     یعنی

  كودك                            مسجد

  یعنی               الاقصی

عشق     من  

عشق                                         آمیختن                                      افروختن

یعنی                                به هم           عشق                              سوختن

چشمهای                        یكجا                    یعنی                          كردن

پر ز                 و غم                            دردهای             گریه

خون/ درد                                                   بیشمار

  عشق                                   من   

    یعنی                            الاسرار   

    كلبه              اسرار     یعنی         مخزن

[ چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:,

] [ 21:27 ] [ ب ]

[ ]

خارپشتی شده‌ام...

 

که ؛ تیغ‌‌ هایش...

 

دنیای امنی برایش ساخته...

 

اما؛ حسرت نوازشی عاشقانه...

 


تا ابد ؛ بر دلش مانده است..!!!

[ چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:,

] [ 21:17 ] [ ب ]

[ ]

خدایا...

 

 نترس ...

 

 

 نه به گناه میفتی ...

 

 

نه به جمهنم میروی...

 

 

 

من و تو به هم محرمیم

 

 

"دستانم را بگیر"

[ چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:,

] [ 21:7 ] [ ب ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه